جان با ارزش فدای طعمه گشت ۰۰۰۰

ساخت وبلاگ

پاییزِ من، 

عزیزِ غم انگیزِ برگ ریز! 

یک روز می‌رسم …

 و تو را می‌بَهارَمَت … 


جان با ارزش فدای طعمه گشت ۰۰۰۰...
ما را در سایت جان با ارزش فدای طعمه گشت ۰۰۰۰ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9kamyas4 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 11:16

گویند مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند... کفشهاش را زیر سرش گذاشتو خوابید.  طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت آن درخت اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.  گفتند:  امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه. مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم کنار همان درخت. بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره... اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این جان با ارزش فدای طعمه گشت ۰۰۰۰...ادامه مطلب
ما را در سایت جان با ارزش فدای طعمه گشت ۰۰۰۰ دنبال می کنید

برچسب : آیا ما همزاد داریم؟,آیا ما مثل هم هستیم, نویسنده : 9kamyas4 بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 11:16